Friday, March 7, 2008

در خلقت زنان

حکایتی دیگر از "اسرار اللطیفه و الکسیله "
آن هنگام که در بارگاه معظم خان , مرید خواجه نصیرالدین عالم بزرگ بودم , بسیار مرا حکایتی نغز می گفت و آن این است :
روزگاران پیش انسانها در خوشی و شادمانی می گذراندند و همانا سپاس گذارترین همه ی اعصار بودند و خداوند جل جلاله آنها را بسیار نیک می داشت و نعمتهای فراوانشان می داد .
هما نا ظرافتی در حیاتشان می بود و آن این بود که همه از "مردان " بودند و مونث در میانشان یافت نمی شد .
پروردگار کریم هرگاه کسی از میان ایشان درمی گذشت انسان دیگری خلق می کرد و بر بلندای کوهی می نهاد و سیمرغ کهنسال را برای آگاهی خلق بسویشان می فرستاد .
سالیان سال و بل هزاران سال بگذشت و انسانها و بل آل ذکور سپاس خدای تعالی را از یاد بردند و کفران کردند نعمتش را .
خداوند تبارک این فعل مردان را بسیار ناپسند آمد و همه ی ملائک و پیامبران گذشته و آینده را بخواند .
جملگی خوانده شدگان در بارگاه گرد آمدند و خداوند در صدر بنشست و آنها را فرمود :
" انسان مخلوق من است و همانا سر به طغیان نهاده و سپاس و ستایش مرا فرموش کرده . می خواهم مجازاتی بس عظیم بر ایشان بدارم که کردارشان بر من بسیار کریه است . "
" نوح " فرمود : " خداوندا این انسانهای دون به راه خیر در نیایند جز بر آنها سیلی مهیب فرو فرستی و این آنها را تادیب خواهد کرد ."
یکی از ملائک نوح را گفت :
" ای نوح تو چه دانی که سیلی که بر قوم تو رفت نیز آدمیان را بر سر عقل نیاورد . "
پس صالح فرمود :
" پروردگار من , ای صاحب مخلوقات , بر آنها صاعقه ای بس دردناک بفرست ."
و این بار عزرائیل فرمود :
" ای صالح همانا آن عزاب نیز کارگر نشد ."
پس حضرت لوط بفرمود :
ای صاحب بارگاه , بر سر ایشان سنگهای گرانسنگ بفرشت که این آدمیان را به خرد وا می دارد . "
و جبرئیل گفت :
" ای لوط , ای بزرگوار ایشان پس از تو نیز به سوی گناه رفتند . "
خداوند تبارک و تعالی چون این مباحثه دید بفرمود " ای پیامبران و ملائک چه کسی پیشنهادی بهتر دارد ."
همگان سکوت کردند . چندی نگذشت که صدایی خفیف به گوش رسید و از دور مردی کریه المنظر و بغایت خمیده و ملول هویدا شد . از کراهت چهره اش همه از او روی برگرداندند .
آن مرد به میان جمع آمد و ایشان را گفت :
شما چه دانید بر من چه رفته است که آرزویم این است هیچ وقت به درد الیم من گرفتار نیایید . من دردی و زجری دارم که نه سیل و نه صاعقه و نه باران سنگ با آن برابری نمی کند . دردهای دیگر در برابر درد من شادمانی و عیش است .
خداوند با تعجب او را بفرمود :
" چه تو را به این روز بیانداخته و آن چه عذابی است که عذابهای دیگر برابرش هیچند ؟"
جبرئیل نیز او راگفت : " آری آن چه عذابی است ؟"
آن مرد در حالیکه به شدت از ترس تنش به لرزه افتاده بود گفت :
" خداوندا , زن را خلق کن که آن همانا عذاب الیم است ."
پس خداوند زن را خلق کرد .
اسرار اللطیفه و الکسیله

1 comment:

Anonymous said...

You've got a good sense of humor mam!Is this book and this sheikh Kaslaei for real? I would like to kpnw more about him, if you kindly pass me some more info.
Reza; Perth Australia
hrezas@hotmail.co,