Friday, May 23, 2008

موش در فرج بانو

حكايتي ديگر از اسرار اللطيفه و الكسيله




روزي بانويي سپيد موي به هنگام فصل سرما از بهر كاري به سردابه ي خانه رفت و چندين موش را در آنجا بديد . وحشت كرد و قصد بيرون بكرد كه يكي از موشها از زير دامن بانو خود را به فرج كهنه اش رساند و از آنجا كه آن را بسيار گرم يافت در آن آرام گرفت .


بانو خود را به سراي رساند و هرچه فرياد زد موش خارج نشد .


پيرزن ترسان به نزد حكيمي رفت و بدو گفت اي حكيم بدادم برس موشي در فرجم لانه كرده و هرچه مي كنم بيرون نمي آيد .


حكيم پس از اندكي تفكر بانو را فرمود بخسبد و دامن خود را بالا بزند و خود نيز قالب پنيري را به ريسماني آويزان كرد و بر بالاي فرج وي بگرفت .


موش كه بوي پنير را شنيد سر خود از فرج زن بيرون آورد و خواست كه دهان به پنير رساند اما هنوز دندان نرسانده بود كه حكيم به سرعت پنير را بالا كشيد و موش از ترس دوباره در فرج آرام گرفت .حكيم باز اين عمل تكرار كرد و موش هر بار كه خواست پنير به دهان گيرد حكيم پنير را مي ربود و موش را ناچار به بازگشت به جاي نخست مي كرد .


بالا و پايين رفتن موش در فرج , بانو را بسيار خوش آمد پس با آه فراوان حكيم را گفت :


اي حكيم دانا ! دل آن حرامي را خون كن كه جگرم را خون كرده است .



اسرار اللطيفه و الكسيله

Sunday, May 11, 2008

در میان حوریان

شیخ ملاحسن پس از سالها عبادت پروردگار تن به گورستان سپرد .
سالها بگذشت و روز محشر آمد و جملگی مخلوقات به فرمان خداوند در برابرش حاضر شدند .
ملائک یک به یک خلایق را به بارگاه بخواندند و باریتعالی بر ایشان قضاوت بکرد و گروهی به بهشت بفرستاد گروهی به دوزخ .
پس شیخ ملا حسن را نیز به سبب طاعات فراوانش به بهشت رهنمون بکردند .
ملا حسن چون خود را در بهشت برین دید به جستجوی حوریان بشتافت و آنها را در دشتی به غایت زیبا بیافت . حوریان چون او بدیدند بسویش بشتافتند و به برش آمدند .
شیخ ملاحسن یک یکشان نوازش می کرد و خدایرا از این همه لعبت سپاس فراوان گفت .
ساعتی بعد ملاحسن را هوس بگرفت و خاست که کار همی کند اما هرچه کوشش بکرد اثری از لذت در خود نیافت , نظر به میان پاهایش بیانداخت و کیر خود را ندید پس فغان برآورد و بر بخت خود لعنت بسیار فرستاد .
ملائک بر او نازل گشتند و او را گفتند :
ای شیخ تو را چه شده و شیخ حکایت بگفت .
فرشتگان خبر به خدا بردند که شیخ ملا حسن بی کیر شده و بهشت بر او حرام گشته است .
خداوند بفرمود به جستجو آیید و کیرش بیابید .
ساعتی بگذشت که اسرافیل بیامد و باریتعالی را بگفت :
پروردگارا کیر شیخ ملاحسن هنوز محشور نگشته است .
ملائک خدای را بگفتند :
ای خالق کائنات, کیر شیخ ملاحسن در زندگانیش آنفدر به پاخاست و بخسبید که دیگر یارای برخاستن نداشت.
پس فرمان بر ملاحسن آمد که :
زمین و زمان از هستی ناپدید گشته و کار خلقت به پایان رسیده و دیگر از برایت کیری نخواهد بود پس با دیگر نعمتهای بیکران بهشتی خوش باش .
شیخ ملاحسن چون این سخن بشنید خود راگفت بهشت بدون کیر به هیچ ارزد پس بهشت را محل عبادت خود بکرد و به خدمت خلق مشغول گشت .
یک جماعت کیر را افسون کنند
وز طلسمش انس و جن مفتون کنند
زاهدان چون تن به گورستان دهند
کیر خود را تا ابد مدفون کنند
از اسراراللطیفه و الکسیله