Saturday, June 21, 2008

شاه شيخ ابوالعلي خامه‌نگار و عنتر كثيرالگوز

شاه شيخ ابوالعلي خامه‌نگار را عنتري بود دست آموز، لهيب لهو افروز و كثيرالگوز. حيوان به هنرهاي لودگي آراسته، از زحمت طلخكان كاسته و موجبات گشادگي خاطر شاه و درباريان مهيا مي‌كرد. عنتر تعليم اَهمي فراآموخته بود كه شاه را بغايت خوش مي‌آمد و بدان سبب وي را هماره در ركاب داشت: تيز دادن[1] با اشارت چشم شاه. در ديدار عام، وقت تظلم خواهي رعايا، در مجمع اميران و سرلشكريان يا گاه شرف يابي رسولان[2]؛ آن مقام كه سخني شاه را خوش نمي‌آمد، پلك مي‌جنباند و بلادرنگ صلاي ضرطه[3] برمي‌خواست. پس شاه كردار عنتر را سبب خنده ريش[4] و استهزا گوينده مي‌ساخت.

دليل سخن اگرچه ز عقل ناب گيري//چو خوش نيايدش، به گوز جواب گيري
كلام تو اي خرده گير اگرچه نيك باشد//سخن مران كه عنتر بفكر شليك باشد

قضا را جنگي سخت با كفار كتابي درگرفت. سپاهيان شاه شيخ ابوالعلي خامه‌نگار به قلت افتادند و قريب بود كه بيرق وي بر زمين افتد و تاجش از سر. خاطر شاه زين مغلوبيت پريشان گشت و وزرا و دهات مجتمع گردانيد تا حيلتي انديشند و از هلاك خلاصي يابند. صاحب فراستي گفت: اي شاه دو عالم! گرچه جهاد اصغر واجب گشته اما شرط عقل آن باشد كه در مصاف قواي اكبر، جانب صلح گيريم چراكه حفظ كاشانه كيان و كاخ شاه مجاهدان اوجب است. سلطان كفار مردكي است خفيف العقل و ساده جگر
[5] كه غيرت بسيار به پيامبر كيش خويش دارد. باشد كه باب مصالحت از اين وجه بگشاييم و دفع شر به مدد استناد به اقوال و اعمال ايشان نماييم.


چو در خطر افتد شيخ را اورنگ..................سجده بر بت را كم بداند ننگ

باري، پيغام رفع تخاصم به سلطان كفار رسانده گشت و در كرانه صحراي كارزار، خيمه مباحثه صلح استقرار گرفت. در مجلس گفت و شنيد سياسيون دو گروه، شاه شيخ ابوالعلي سلطان را گفت: ستيزه ما را سزا نباشد كه رب ما يكي باشد و همو امر به احسان با اهل كتاب كرده است. آنگاه هرآنچه از آيات و احاديث در مدحت پيامبر ايشان مي‌دانست بخواند و ايشان را نعت بسيار كرد. ازآنجا كه شيخكان استادان كلام و خداوندگاران زبان‌اند، دل سلطان نرم گرديد و دستور داد تا ورقي بياورند تا عقد اخوت در آن كتابت گردد. آنگاه به تاييد، رشته سخن به دهان گرفت و اندر احوال محسنه مولايش و اقوال آشتي جويانه‌ وي كلام آغازيد. در اين ميان، ناگاه نسيمي در خيمه پيچيد، خاشاكي به چشم شاه شيخ ابوالعلي فرو شد و وي به‌تناوب پلك بجنبانيد. چون عادت مالوف، عنتر نيز به‌تكرار تيز داد. قربا و معاونين وي هرچه جهد در تلطيف فاجعه نمودند نه خاشاك از ديده شاه برون شد نه ضرطه به دٌبر
[6] عنتر درون. شاه شيخ ابوالعلي كه خط خشم بر چهره سلطان عيان ديد به دلجويي گفت: رخصت فرماي تا دبر اين عنتر زشت روي بدرانيم. سلطان گفت: بجاي مقعد عنتر، عقد ابتر[7] پاره خواهم كردن و عوض تيز وي، تيزي برگردن تو خواهم نهادن چراكه سزاي شاه ضحاك و شيخ ضاحك[8] همين باشد.

عمري به چشم، گوز به ريش ملت دادي// چشم بگشا كه گوز، ريش تو بر باد داد

------------------------------------------------------
[1] تيز = گوز
[2] رسولان= سفيران و فرستادگان امراي ديگر بلاد
[3] ضرطه = گوز
[4] خنده ريش = تمسخر
[5] ساده جگر = ساده لوح
[6] دبر = مقعد
[7] ابتر = ناتمام
[8] ضاحك = خنده زننده، تمسخر كننده

6 comments:

آخرین رئیس جمهور said...

بسیاز زیبا و بسیار مناسب احوال روز ما بود

Anonymous said...

solmaze aziz, mesle hamishe hekayati ra neveshti ke hame ra be fekr froo mibare,
rasti chand vaght pish didam khanoome masoome ebtekar too weblogesh dastane khaje nasir va moslmanane to ra ke naghle hame webloghast bedoone manba zekr karde. kash mitoonest hame matalebe toro bekhoone ta dastanha ra dastchin nakone,
mersi mesle hamishe.
www.arnikaworship.blogfa.com

Omid Q. Rose said...

عالی

Anonymous said...

solmaz jaan
man fekr mikonam shomaye nazanin mara angosht be dahan gozashtido raftid, kheili vaghte dige neminevisi va ma hanooz taame asale dastanha ro nacheshide bayad be entezare asali dige bashim.
har ja hasti shado salamat bashi dooste aziz

اولاد said...

درود بر دوست بسیار عزیز پدرام
.
از لطف شما بی نهایت ممنونم . همونطور که در پیامی که در وبلاگ زیبایتان گذاشتم و شاید ملاحظه نفرموده باشید مطالب وبلاگ به همراه دوست و استاد ارجمند اولاد به تحریر آمده و خاصه دو نوشته ی آخر به قلم این بزرگوار است .
باز هم از حسن توجه شما سپاسگذارم و تلاشم به واقع همین است که بنویسم و امید که باز نظر دوست عزیز پدرام را در مورد مطالب آینده بخوانیم
.
پیروز باشید دوست من

Anonymous said...

سولماز جان ,
قوربون اون کُس سفید و پستی و بلندی های اندامت بشم
حال می کنم باهات